« ســـرودی بـــرای پاکـــی »
من يك رفتگرم. همه مرا ميشناسند. اما هيچ كس تا حالا چيزي درباره من ننوشته است. شاعران و نويسندگان معمولاً درباره گلها و درختان يا جويباران و چشمهساران شعر ميگويند، ولي اگر كمي دقت كنند ميتوانند مرا هم در ميان سبزهزاران، در زير درختان و در كنار جويباران ببينند.
شايد حق داشته باشند آخر چه كسي حاضر است غزلي زيبا براي زباله بسرايد؟ يا با يك قطعه ادبي لطيف، آشغال را توصيف كند؟
ولي من كه زباله نيستم. من رفتگرم.
رفتگر يعني كسي كه آلودگيها را ميروبد و پاك ميكند. پس همه مردم رفتگرند.
چون بالاخره هر كسي از فقير گرفته تا ثروتمند، در زندگي چيزي را تميز ميكند.
مثلاً همه مردم هر روز دست و صورت و بدنشان را تميز ميكنند. ظرفها، سفرهها، لباسها و خانههايشان را تميز ميكنند.
پزشكي كه غدهاي را از بدن بيمار بيرون ميآورد.
دندانپزشكي كه دندانهاي آلوده و كرم خورده را از دهان مردم بيرون ميكشد.
آموزگاري كه آلودگي جهل را از بچهها ميروبد.
پس چه فرق ميكند؟ همه ما آلودگيها را پاك ميكنيم.
تازه مردم تنها خود و خانه خود را تميز ميكنند. من علاوه بر آن، كوچه و محله ديگران را هم تميز ميكنم.
آيا كسي كه فقط كار خودش را انجام ميدهد بهتر است، يا آنكه كار ديگران را هم راه مياندازد؟ پس اگر ديگران چند روز نباشند زباله كمتري توليد ميشود، اما اگر من چند روز نباشم زندگي مردم در زير زبالهها دفن خواهد شد.
من نميدانم (اگر كارها را از روي فايده آنها ميسنجند) كار چه كسي مفيدتر است؟ كار كسي كه همه چيز را به زباله تبديل ميكند؟ يا كسي كه همه جا را از آلودگي پاك ميكند؟
من نميدانم كسي كه كار ديگران را مشكل ميكند بهتر است يا آنكه كار مردم را آسان ميكند؟ ديگران كه درس خوانده هستند كتابها و دفترها را به زباله تبديل ميكنند و من آنها را جمع ميكنم تا دوباره به كتاب و دفتر تبديل شوند.
من پاييز را جارو ميكنم زمستان را پارو ميكنم. تابستان را ميشويم تا هميشه بهار باشد. من رفتگرم، آفتاب و آب و باد همكاران من هستند.
اما من هر روز صبح، زودتر از خورشيد از خواب برميخيزم و به سر كار ميروم.
خورشيد هم رفتگر است: او هم هر روز صبح برميخيزد و زبالههاي تيره شب را از كوچههاي شهر جارو ميكند. او هم ميتابد و همه چيز را پاك ميكند.
آب هم همه چيز را ميشويد و پاك ميكند.
باد هم آسمان را از ابرهاي تيره جارو ميكند و آنها را به باران تبديل ميكند.
همه ما رفتگريم.
اما نميدانم چرا بعضيها خودشان را بالاتر و برتر از من ميدانند؟
چرا مرا پايينتر از همه ميدانند؟
من رفتگرم. اگر در نيمههاي شب كه هوا تاريك است يا در گرگ و ميش صبح، يك علامت
راهنمايي را ديديد كه حركت ميكندو در تاريكي ميدرخشد، آن منم كه با لباس مخصوص، مشغول كار هستم.
من هر روز صبح به در خانهها ميروم و زبالهها را جمع ميكنم.
اما كاش من ميتوانستم دلهاي مردم را هم آب و جارو كنم تا خودشان را برتر از ديگران ندانند.
اين جور آدمها به نظر من كيسههاي زبالهاي هستند كه راه ميروند.
اين جور آدمها فقط كارخانه توليد زباله هستند.
اين جور آدمها در يك چشم به هم زدن ميتوانند باغ سبز، آب پاك، گل زيبا، ميوه رسيده و نان گرم و تازه را به زباله تبديل كنند.
ميترسم روزي برسد كه كره زمين به يك كيسه زباله تبديل شود.
آن وقت ديگر كاري از من ساخته نيست. اگر آن روز برسد، بايد يك رفتگر مريخي بيايد، كره زمين را بردارد و در سفينه حمل زباله بيندازد و آن را ببرد تا در كوره خورشيد بريزد!